کد مطلب: ۶۸۰۹
تعداد بازدید: ۵۶۳
تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۴۰۲ - ۰۷:۲۳
شرح حال و زندگی حضرت پیامبر اسلام(ص) | ۱۰
در مدینه چنین انتشار یافته بود که پیامبر(ص) در صحنه جنگ اُحد کشته شده است. بستگان پیامبر(ص) برای یافتن خبر صحیح از حال ایشان رهسپار احد بودند، در بین راه به بانویی برخوردند که مهار شتری را در دست داشت و به مدینه می‎ رفت. از او پرسیدند: اگر از اُحد می ‎آیی چه خبر از پیامبر(ص) داری؟

پایان جنگ


آتش جنگ خاموش شد، و طرفین از یکدیگر فاصله گرفتند. مسلمانان بیش از سه برابر قریش کشته داده بودند، و می‎ بایست هر چه زودتر اجساد عزیزان خود را به خاک بسپارند. اما زنان قریش پیش از آنکه مسلمانان به دفن کشتگان برسند دست به جنایات بزرگی زده بودند. جنایاتی که در تاریخ بشریت کم نظیر است. آنان برای اینکه بیشتر انتقام گرفته باشند، اعضاء و گوش و بینی مسلمانانی که روی خاک افتاده بودند بریده و از میان آن‎ها همسر ابوسفیان از اعضاء بدن مسلمانان برای خود گردن‎‌بند و گوشواره ترتیب داد. شکم سردار فداکار اسلام حضرت حمزه را پاره کرده و جگر او را در آورد و آن را به دندان تکه پاره کرد.
این عمل به قدری ننگین و زشت بود که ابوسفیان گفت من از این عمل تبری می‎ جویم، و چنین دستوری نداده بودم، ولی خیلی هم ناراحت نیستم. این کردار زشت باعث شد که این زن در میان مسلمانان به هند جگرخوار معروف شد. وقتی پیامبر(ص) در میان کشتگان چشمش به وضع رقّت‌‎بار حمزه افتاد، فوق‎ العاده منقلب و از این جنایت دشمن خشمگین شد، به طوری که فرمود: این خشم و غضبی که اکنون در خود احساس می‎ کنم در زندگانی من بی‎ سابقه است.
تاریخ ‎نویسان می‎ گویند: مسلمانان عهد کردند (و گاهی خود پیامبر(ص) را نیز اضافه می‎ کنند) که اگر بر مشرکان دست یابند همین معامله را با کشته‌‎های آن‎ها انجام دهند و آنان به جای یکی، سی نفر از آن‎ها را مُثـْلِه «یعنی گوش و بینی بریده» سازند. ولی چیزی نگذشت که آیه‎‌ای به این مضمون نازل شد:

اگر تصمیم دارید که آن‎ها را مجازات کنید، در مجازات خود میانه‌‎رو باشید و از حدّ اعتدال بیرون نروید و اگر صبر کنید برای بردباران بهتر است.[1]
خواهر حمزه، صفیه، اصرار داشت که جنازه برادر را ببیند. ولی فرزند او زیبر از آمدن مادر به دستور رسول خدا(ص) جلوگیری نمود. صفیه به فرزند خود گفت: شنیده‌‎ام برادرم را مثله کرده‎‌اند. به خدا سوگند که اگر بر بالین او بیایم اظهار ناراحتی نخواهم کرد و این مصیبت را در راه خدا خواهم پذیرفت.
این بانوی تربیت یافته با کمال وقار به بالین برادر آمد، نماز بر او خواند و در حق او طلب آمرزش نمود و بازگشت. سپس پیامبر(ص) برای شهدا نماز خواند و آن ها را دفن نمودند.[2]


خاطرات هیجان انگیز یک زن با ایمان

 

بانویی از قبیله بنی دینار که شوهر و پدر و برادر خود را از دست داده بود در میان گروهی از زنان نشسته اشک می‌‎ریخت، و زنان دیگر نوحه ‎سرایی می‎ کردند. ناگهان پیامبر(ص) از کنار این زنان عبور کردند. وقتی این بانوی داغ‎دیده متوجه پیامبر(ص) شد بی‎ اختیار تمام مصائب را فراموش کرد و از صمیم قلب ندایی در داد که انقلابی بر پا نمود. عرض کرد ای رسول خدا(ص) تمام ناگواری‎ها و مصیبت‎ ها در راه تو آسان است، شما زنده بمانید، هر فاجعه ‎ای برای ما وارد شود ما آن را کوچک می ‎شماریم، و نادیده می‎ گیریم. [3]


نمونه‎‌ای دیگر از زنان فداکار


در مدینه چنین انتشار یافته بود که پیامبر(ص) در صحنه جنگ اُحد کشته شده است. بستگان پیامبر(ص) برای یافتن خبر صحیح از حال ایشان رهسپار احد بودند، در بین راه به بانویی برخوردند که مهار شتری را در دست داشت و به مدینه می‎ رفت. از او پرسیدند: اگر از اُحد می ‎آیی چه خبر از پیامبر(ص) داری؟ او در پاسخ مثل اینکه کوچک‎ترین مصیبتی متوجه وی نشده با قیافه باز به آن‎ها گفت: خبر خوشی دارم، و آن اینکه پیامبر(ص) زنده و سالم است، و در برابر این نعمت بزرگ تمام مصائب کوچک و ناچیز است.
خبر دیگر اینکه، خداوند کافران را در حالی که مملو از خشم و غضب بودند برگردانید. سپس از او پرسیدند که این جنازه‎‌ها که بر شتر بار کرده‌‎ای از کیست؟ گفت همگی مربوط به خود من است یکی شوهرم، دیگری فرزندم، سومی برادرم؛ آن‎ها را برای دفن به مدینه می ‎برم.
او در حالی که مهار شتر را به سوی مدینه می‎ کشید، متوجه شد شتر به زحمت راه می‎ رود. یکی از همسران پیامبر(ص) گفت: لابد بار شتر سنگین است. در پاسخ گفت: نه، این شتر بسیار نیرومند است، و می ‎تواند بار دو شتر را بردارد، و از طرفی هر وقت روی شتر را به سوی اُحُد برمی ‎گردانم این حیوان به آسانی می‎ رود، ولی هر وقت روی آن را به سمت مدینه می ‎نمایم به زحمت کشیده می ‎شود، و زانو به زمین می ‎زند. این خانم تصمیم گرفت به احد برگردد و پیامبر(ص) را از جریان آگاه سازد وقتی با آن حضرت روبرو شد و مطلب را به عرض رسانید، پیامبر(ص) فرمودند، هنگامی که شوهرت (که نام او عمرو بن جموح است) به سوی میدان می‌‎رفت از خدا چه خواست؟ عرض کرد: شوهرم رو به درگاه خدا کرد، و گفت: خداوندا مرا به خانه‎‌ام باز نگردان. پیامبر(ص) فرمود: دعای شوهرت مستجاب شد، خداوند نمی ‎خواهد این جنازه به سوی خانه عمرو برگردد. و تو باید هر سه جنازه را در اُحد به خاک بسپاری، و بدان که این سه نفر در عالم دیگر نیز با هم خواهند بود. هند همسر عمرو در حالی که اشک از گوشه چشمانش می ‎ریخت از پیامبر(ص) درخواست کرد که از خداوند بخواهد که او نیز پیش آن‎ها باشد.[4]
پیامبر(ص) وارد خانه‎‌ی خود شدند، دیدگان دختر عزیز او، فاطمه(س) به چهره‎‌ی مجروح پدر افتاد، اشک از چشمانش سرازیر شد. بلافاصله مقداری آب آورد تا خون‎‌های چهره پدر را شستشو دهد، امیر مؤمنان(ع) آب می ‎ریخت و زهرا(س) خون‎‌های اطراف را می ‎شست ولی چون زخم عمیق بود خون متوقف نمی‎ شد. ناچار قطعه حصیری را سوزانیدند و خاکستر آن را روی زخم‌‎ها ریختند، تا خون زخم‎ ها بند آمد.[5]


دشمن را باید تعقیب کرد


شبی که مسلمانان پس از حادثه‎ اُحد در خانه‌های خود آرمیدند، شب حسّاسی بود، از هر خانه‌‎ای صدای شیون بلند بود، منافقان و یهودیان داخل مدینه از این جریان خوشحال بودند. بیم آن می ‎رفت که از این وضع موجود استفاده کنند و عواطف مسلمانان داغدیده را علیه برنامه‌‎های پیامبر(ص) تحریک نمایند و شورشی ایجاد کنند. بدین جهت لازم بود پیامبر(ص) آن‎ها را بترساند و به آن‎ها بفهماند مسلمانان دچار تزلزل نگردیده‌‎اند.
پیامبر(ص) از سوی خداوند مأمور شد که فردای همان شب دشمن را تعقیب کند. بلافاصله، دستور داد در تمام نقاط شهر اعلام کنند کسانی که دیروز در احد بوده‌‎اند فردا باید برای تعقیب دشمن آماده شوند و کسانی که در احد شرکت نداشته‌‎اند حق ندارند در این برنامه با ما شرکت ورزند.
ندای منادی پیامبر(ص) به گوش جوانی از قبیله بنی عبدالاشهل رسید. او در حالی که با برادر خود با بدن مجروح در رختخواب افتاده بود، این ندا به طوری او را تکان داد، که با آن که یک اسب سواری داشتند و حرکت برای آن‎ها از جهانی(جهاتی) مشکل بود، با این حال به یکدیگر گفتند: هرگز سزاوار نیست پیامبر(ص) به سوی جهاد برود و ما از او عقب بمانیم. این دو برادر مرکب خود را به نوبت سوار می ‎شدند تا خود را به سربازان اسلام رسانیدند.[6]


حمراء الاسد


پیامبر(ص) ابن امّ مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد، و در حمراء الاسد که هشت میلی(مایلی!!!!) مدینه است، موضع گرفت. معبد خزاعی که رئیس قبیله خزاعه، با این که مشرک بود به پیامبر(ص) تسلیت گفت، و سپس به منظور خدمت به پیامبر(ص) از حمراء الاسد عازم روحاء مرکز ارتش قریش شد و با ابوسفیان ملاقات کرد، و چنین دریافت کرد که ابوسفیان تصمیم گرفته به سوی مدینه برگردد، و باقیمانده‎ قدرت مسلمانان را از بین ببرد. معبد او را از مراجعت منصرف ساخت و گفت: هان ای ابوسفیان، محمّد اکنون در حمراء الاسد است و با سربازان بیشتر از مدینه خارج شده و آنهایی که دیروز در نبرد شرکت نکرده بودند، امروز در رکاب ایشان هستند. ابوسفیان من چهره‎‌هایی را دیدم که از شدّت غیظ و خشم افروخته شده و تاکنون در عمرم چنین قیافه ‎هایی را ندیده‌‎ام و مسلمانان از بی‎ انضباطی دیروز سخت پشیمانند. او به قدری از قدرت ظاهری و عظمت روحی و روانی مسلمانان سخت گفت، که ابوسفیان را از تصمیم خود منصرف ساخت.
پیامبر(ص) با یاران خود، سر شب در «حمراء الاسد» ماند و دستور داد در تمام نقاط بیابان آتش روشن کنند تا دشمن تصور کند که قدرت و نیروهای جنگنده آن‎ها بیش از آن مقدار است که در اُحد دیده بودند.
از سوی دیگر در ارتش قریش، صفوان امیّه به ابوسفیان گفت، مسلمانان خشمگین و زخم خورده‌‎اند تصور می‎کنم که به همین مقدار اکتفا کنیم و راه مکّه را پیش بگیریم.
سرانجام نبرد اُحد با تقدیم هفتاد یا هفتاد و چهار و به قولی هشتاد و یک شهید پایان گرفت، در حالی که کشته شدگان قریش از بیست و دو نفر تجاوز نکرد، این پیش‎آمد ناگوار به خاطر بی‎ انضباطی نگهبانان شکاف درّه بود که مشروح آن را خواندید.[7]
بدین ترتیب جنگ اُحد که روز شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت رخ داد به ضمیمه‎ حادثه‎ حمراء الاسد که آن نیز تا روز جمعه همان هفته ادامه داشت، در روز چهاردهم شوال همان سال پایان پذیرفت.


خودآزمایی


1- جنایت زنان قریش در جنگ احد چه بود؟
2- چرا پیامبر(ص) دستور تعقیب مشرکان را پس از جنگ احد صادر فرمودند؟

 

پی نوشت ها


[1] سوره نحل آیه 126.
[2] بحارالانوار «مجلسی» ج 20، ص 131.
[3] سیره حلبیۀ «ابوالفرج حلبی»، ج 2، ص 342.
[4] المغازی، «واقدی»، ج 1، ص 265.
[5] کشف الغمـّۀ «اربلی»، ج 1، ص 189.
[6] بحارالانوار، «مجلسی» ج 20، ص 39.
[7] طبقات الکبری «ابن سعد»، ج 2، ص 49.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

آیت الله علی تهرانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: